جدول جو
جدول جو

معنی پاک بوم - جستجوی لغت در جدول جو

پاک بوم
پاکیزه بوم، سرزمین پاک، خاک پاک، زمین مقدس
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
فرهنگ فارسی عمید
پاک بوم
کشور پاک، خطۀ پاک،
پاک نهاد:
گزین کرد از آن فیلسوفان روم
سخنگوی و بادانش و پاک بوم،
فردوسی،
لغت نامه دهخدا
پاک بوم
کشور پاک خطه پاکبوم پاک زمین مقدس، پاک نهاد
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاک بین
تصویر پاک بین
آنکه با نظر پاک بنگرد، پاک بیننده، نیک بین، آنکه به کسی یا امری بدگمان نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک باز
تصویر پاک باز
پاک باخته، کسی که در قمار تمام دارایی خود را ببازد، کنایه از کسی که با نظر پاک به معشوق خود می نگرد، عاشق صادق، شخص وارسته، زاهد و تارک دنیا، برای مثال تمنی کند عارف پاک باز / به دریوزه از خویشتن ترک آز (سعدی۱ - ۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک رو
تصویر پاک رو
پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک خو
تصویر پاک خو
پاکیزه خوی، خوش خلق، خوش خو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک نام
تصویر پاک نام
نیک نام، خوش نام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه از روی شهوت به نامحرم نظر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک روز
تصویر پاک روز
روز روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بوس
تصویر خاک بوس
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
که به ریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند
لغت نامه دهخدا
پاک گهر، پاک نژاد
لغت نامه دهخدا
روز روشن:
چنان کن که چون بردمد پاک روز
پدیدآید از چرخ گیتی فروز،
فردوسی،
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل آنکه پاکرو باشد. پارسائی
لغت نامه دهخدا
(کُ)
فرزند ارد دوم، پادشاه اشکانی. او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 قبل از میلاد بدست وانتی دیوس کشته شد
لغت نامه دهخدا
پابوس، زیارت
لغت نامه دهخدا
محمول بر قلب یعنی وطن و زمینی که در آن متولد شود، (آنندراج) (غیاث اللغات)، وطن، مولد، (فرهنگ شعوری ج 2 ص 36) :
آن را که بر مراد جهان نیست دسترس
در زاد بوم خویش غریب است و ناشناس،
سعدی (گلستان چ فروغی)،
و رجوع به زاد و زاد و بوم شود
لغت نامه دهخدا
(کِ سِوْ وُ)
یا ژاک فرانسیس ادوارد استوارت. یا شوالیه دسن ژرژ. پسر ژاک دوم انگلیسی، متولد در لندن بسال 1688 و متوفی در آلبانو بسال 1766 میلادی وی برای به دست آوردن تخت سلطنت مشقات بسیار متحمل شد و سرانجام نیز به مقصود نائل نگردید
پادشاه اکس از 1460 تا 1488م. تولد وی بسال 1451 و مرگش بسال 1488 بوده است
لغت نامه دهخدا
(کِ دُوْ وُ)
پسر شارل اول. متولد در قصر سن جیمز بسال 1633 و متوفی در سن ژرمن بسال 1701 میلادی وی بسال 1685پادشاه انگلیس شد. او سلطانی مستبد و جبار بود و بااحساسات ملی انگلیسیان. او با موافقت کردن با کاتولیکها و عقد اتحاد با لوئی چهاردهم مخالف بود. وی به دست گیوم ناسو شاهزادۀ ارانژ از تخت سلطنت خلع گردید و زندگانی خود را در فرانسه در قصر سن ژرمن واقع در لی به پایان رسانید
پادشاه اکس از 1437 تا 1460 میلادی متولد بسال 1430 و متوفی بسال 1460
ملقب به عادل. پادشاه آراگون (1260- 1327 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(بُ نُ)
نامی که گاهی در مقام تحقیر دهقان فرانسوی را دهند و غرض از آن کسی است که تن به هر بندگی و بیگاری و حقارت دهد
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
که زمینه و متن آن از مشک باشد. که عطربیز و خوشبوی باشد:
گزارندۀ نقش دیبای روم
کند نقش دیباچه را مشک بوم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ خَف ف)
آنکه نظری پاک دارد، آنکه عمل کسان را حمل به صحّت کند:
کدورت از دل حافظ ببرد صحبت دوست
صفای همت پاکان و پاک بینان بین،
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از زاد بوم
تصویر زاد بوم
وطن، محل تولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک بین
تصویر پاک بین
آنکه نظری پاک دارد آنکه عمل کسان را حمل بصحت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک چشم
تصویر پاک چشم
آنکه بریبت در نامحرمان و محارم دیگران نبیند نظر پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک خون
تصویر پاک خون
پاک گهر پاک نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک روز
تصویر پاک روز
روز روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک روی
تصویر پاک روی
عمل آنکه پاک رو باشد پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
بوسنده پاظنکه پای کسی را بوسد، پای بوسی تشریف بخدمت: بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم. یا به پابوس کسی رفتن، بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آستان بوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همگی، به طورکامل
فرهنگ گویش مازندرانی
پایان کامل، زمین خالی و عاری از هرگونه بنا
فرهنگ گویش مازندرانی
بومی لحم، بوی مرغ و ماکیان، بو و مزه ی چیز خام
فرهنگ گویش مازندرانی